Monday, March 31, 2003

● -فکر مي‌کردم سن‌ات کم‌تر باشه.
-نه، متاسفانه توي سال‌هاي اخير به شکل غيرقابل کنترلي داره زياد مي‌شه!


● يک کوه خوب،‌ يک کوه زيبا، يک کوه تر و تميز!


● ناگهان حس کردم خيلي چيزها را فهميدم. يک مساله‌ي مشابه ديگر پيدا کردم: يک مساله‌ي اخلاقي. مسايل اخلاقي cloning، مسايل اخلاقي‌ي ساختن موجودات قوي‌تر و به‌تر با استفاده ابزارهايي که تکنولوژي در اختيارمان قرار مي‌دهد (cyborgها منظورم است) و مساله‌ي حق داشتن يا نداشتن حمله کردن کشوري ابرقدرت به کشورهاي ديگر (درست مثل مورد فعلي، حمله‌ي آمريکا به عراق) از يک نوع است: از قدرت‌مان چقدر مي‌بايست استفاده کنيم. آيا اگر از نظر نظامي قوي‌تريم،‌ مي‌توانيم به عده‌اي ديگر –مثلا کشوري ديگر- حمله کنيم ولو اين‌که کارمان به حق (طبق يک معيار توافق شده‌ي جهاني يا کره‌ي زميني) باشد؟ ساختن cyborg هم شبيه به همين است: کسي که پول بيش‌تري دارد (يا هر ابزار قدرت ديگري)، مي‌تواند پول‌اش را (يا همان ابزار قدرت‌اش را) به فرم ديگري از ابزار قدرت در بياورد. يعني قدرت جسمي به دست آورد: باهوش‌تر شود، قوي‌تر شود، بيش‌تر عمر کند يا ... . يک نوع تبديل قدرت در اين‌جا صورت مي‌گيرد و حتي به نظر مي‌آيد که چنين چيزي تبديل به عامل درجه‌ي اول قدرت مي‌شود. يک زمان قدرت بدني بود، زماني بعد گاو بود، يک زمان زمين بود، زماني ارتش بود، زماني ديگر پول و اين‌کنون اطلاعات. شايد بعدا دوباره تبديل شود به همان ويژگي‌هاي فردي‌تر و دوباره اين چرخه با بن‌مايه‌اي متفاوت شروع شود. آيا يک انسان حق دارد به چنين قدرت برتري برسد؟ کسي که پول بيش‌تري دارد، مي‌تواند تراشه‌اي در مغزش بگذارد و حافظه‌اش از من به‌تر شود، دانشمند به‌تري شود و الي آخر. آيا او چنين حقي دارد؟ مساله‌ي cloning هم تقريبا همين است. گرچه بايد تفکيک کرد که چنان چيزي (که از اين پس به آن نه شبيه‌سازي که تکثير مي‌گويم) چه حالت‌هايي مي‌تواند داشته باشد. من دو حالت را متصورم: تکثير انسان کامل و تکثير بخشي از انسان. مورد اول مشکلات اخلاقي‌ي خاص خودش را دارد که مي‌توان به انواع مشکلات رواني‌ي شخصي (بچه‌ي فوت شده‌اش را همين‌طور کپي مي‌کند و هر بار که مي‌بيندش ياد قبلي مي‌افتد) و هم‌چنين سوء استفاده از نيروي برتر انساني (من نابغه‌هاي‌ام را تکثير مي‌کنم،‌ هميشه بچه‌هاي قوي به وجود مي‌آورم و ... قدري مشابه با ايده‌ي نازي‌ها) اشاره کرد. اما حالت ديگر که تکثير بخشي از انسان است، درست مساله‌اي چون مشکل cyborg را به وجود مي‌آورد: من چرا بايد به دليل پول‌دارتر بودن، شانس زندگي‌ي بيش‌تري داشته باشم؟ اين‌ها مسايل مشابهي‌ست که در بسترها و سطوح اجتماعي‌ي مختلفي رخ مي‌دهد. پايه‌ي همه‌شان اين است: تا چه حد مجازي که از قدرت‌ات استفاده کني؟


........................................................................................

Sunday, March 30, 2003

● فکر کنم امشب يک مقداري با يکي از اين مکانيزم‌هاي meta-learning‌ام مشکل پيدا کردم! سروتنين بود يا دوپامين؟ هنوز خوب بلد نيستم! به هر حال بايد از اين موجود معذرت بخواهم!


● .....!
.............،
......؟
.....!
اوه! چقدر ارزش‌گذاري سخت است ...


........................................................................................

Saturday, March 29, 2003

"کافي‌ست فراموش‌شان کني تا نابود شوند ... " -مرلين جادوگر


........................................................................................

Friday, March 28, 2003

آهاي تو!‌ نظرت درباره‌ي رنگ جديد وبلاگ چيه؟ چشم‌هاي قشنگ‌ات رو اذيت که نمي‌کنه؟ حس زيبايي‌شناسي‌ات رو چطور؟ اطفا نظر و عقيده و ...(!)ات رو برام بنويسي. ممنون مي‌شم.


........................................................................................

Thursday, March 27, 2003

● هي! راستي کسي هست که بخواد کمي CPU devotion انجام بده؟ اگر کسي حاضره که بخشي از حجم محاسبات اين برنامه روي کامپيوترش انجام بشه، اون وقت خيلي خوب مي‌شه چون خيلي خوب مي‌شه ديگه! ماجرا اين‌طوري خواهد بود که من يک سري فايل براي شما خواهم فرستاد و هر کدام از شما آن برنامه را اجرا مي‌کند و خروجي‌اش را براي‌ام مي‌فرستد (خروجي‌اش مثلا يک فايل خواهد بود). برنامه‌ها به MatLab هستند و در نتيجه بايد داشته باشيدش. لطفا خبرم دهيد! هنوز تخميني از حجم محاسباتي که تقسيم مي‌شود ندارم طبيعتا ولي فکر کنم حداقل حدود 10 ساعت وقت کامپيوترتان را پشت سر هم بگيرد.


● مساله‌ي Static Channel Assignment (SCA) چيه؟! اين شايد مشکل را تا حدي حل کنه:

SCA، مساله‌ايست که در مخابرات سلولي‌ پيش مي‌آيد. در مخابرات سلولي، فضاي مکاني به تعدادي زيرفضا تقسيم مي‌شود که هر کدام از اين‌ها يک سلول نام دارد. به هر کدام از اين سلول‌ها تعدادي کانال مخابراتي (در فضاي فرکانسي) اختصاص داده مي‌شود که ارتباط از طريق آن‌ها انجام مي‌شود. اما مشکلي که در اين ميان وجود دارد تداخل بين هر کدام از اين کانال‌هاي مخابراتي‌ست. ميزان تداخل به دو عامل بستگي دارد: يک نزديکي‌ي فرکانسي‌ي دو کانال است - هرچه از نظر فرکانسي نزديک‌تر باشند،‌ احتمال تداخل بيش‌تر مي‌شود. عامل ديگر،‌ نزديکي‌ي فيزيکي‌ي دو سلولي‌ست که فرکانس‌هاي نزديک به هم در آن‌ها استفاده مي‌شود. پس حالت مطلوب اين است که کانال‌ها تا حد ممکن از نظر فرکانسي از هم دور باشند يا اگر چنين چيزي ممکن نيست، فرکانس‌هاي نزديک به هم از نظر مکاني در دو سلول با فاصله‌ي زياد به کار گرفته شوند. در نتيجه مساله به اين صورت مطرح مي‌شود: اختصاص تعداد از پيش تعيين شده‌اي کانال‌ مخابراتي به هر کدام از سلول‌ها به طوري که تا حد ممکن ميزان تداخل کم‌تر باشد.


● خب! بالاخره جواب داد! 35 ساعت محاسبه مداوم (دقيق‌تر: 35:09:28) براي گرفتن 5 تا 13! اوه! بدي‌ي اوضاع فقط 13 است و اين به‌ترين بدي‌ايست که براي اين مساله‌ي Static Channel Assignment (به طور خاص، سومين مساله‌ي Kunz) پيدا شده است. در همه‌ي حالات به‌ترين پاسخ را پيدا کردم و اين کاملا خوب است. با اين‌که 5 آزمايش از نظر آماري حاشيه‌ي امنيت بالايي به‌ام نمي‌دهد اما به هر حال نشان مي‌دهد که اوضاع مي‌بايست خوب باشد. در ضمن با توجه به اين‌که سرعت هم‌گرايي‌ام بالا بوده است (در حدود 100 تکرار به پاسخ مي‌رسد) پس مساله‌ي خيلي سختي نبايد باشد (عملا به نظرم EX2 سخت‌ترين بوده است با اين‌که خيلي مساله‌ي کوچکي‌ست) و اين پاسخ‌ها قابل اعتناست. اوه! کامپيوتر بي‌چاره‌ام - سي و پنج ساعت روشن بودي و داشتي و نفس‌ات هم بالا نمي‌آمد! اينتل براي‌ات بميره!


● امشب خواب‌ام خواهد برد؟
(آه! اين‌ها يک جور تريپ روشن‌فکرانه‌ست که بايد مواظب‌شان باشيم بيش از حد معقول کنترل‌مان را بر عهده نگيرند.)
(و گزاره‌ي پيش هم تريپ متا-روشن‌فکرانه‌ست!)


........................................................................................

Wednesday, March 26, 2003

........................................................................................

Monday, March 24, 2003

● کاش قرص يادگيري‌ي سريع آناليز غيرخطي وجود داشت و فقط هم من داشتم‌اش!


مایل مور در مراسم اسکار دي‌شب گفت: "We live in the time where we have fictitious election results that elect a fictitious president" جالب نيست؟ يک دنياي پر از نشانه؟ چطورست؟ ما ديگر با نشانه‌هاي‌مان زندگي مي‌کنيم، نه با اجسام‌مان. بعضي وقت‌ها اين نشانه‌ها،‌ تنها نشانه‌اي از يک نشانه‌ي ديگر مي‌شوند. اين وقت است که چنين چيزي بايد گفته شود. آفرين! (نتايج اسکار دي‌شب را در اين‌جا مي‌توانيد ببيينيد.)


........................................................................................

Sunday, March 23, 2003

● اين‌اش خيلي جالب بود:‌ يک موشک پاتريوت،‌ يک هواپيماي تورنادوي انگليسي را منهدم کرده است. ديوانه!
(پاتريوت‌ها سيستم دفاع ضدموشکي‌ي آمريکا هستند. ادعا شده است که تا به حال 4 اسکاد عراقي از 6 اسکاد شليک شده را منهدم کرده‌اند. تا آن‌جا که يادم مي‌آيد اين‌ها اولين بار در جنگ خليج فارس (حمله عراق به کويت) به کار رفتند ولي حسابي خراب‌کاري کردند. اين‌بار اما جز اين خطاي خنده‌دار، خيلي خوب همه چيز را نابود کرده‌اند.)


● جنگ هم چيز عجيبي‌ست! حس متضادي نسبت به آن دارم. چند سالي‌ست که روي خودم کار مي‌کنم که از آن خوش‌ام نيايد و نخواهم طرف‌هاي‌اش بروم ... نه! از خيلي از جوانب، چيز وحشتناکي‌ست. هيجان‌اش فقط در يک چيزست: هيجان!


........................................................................................

Friday, March 21, 2003

........................................................................................

Thursday, March 20, 2003

● اگر مي‌خواهيد از تکنولوژي استفاده کنيد و کارت تبريک يا اي-ميل تبريک‌تان را براي صد نفر هم‌زمان پست کنيد (و البته نام بقيه هم ديده نمي‌شود) از نظر رواني به‌ترست افعال و ضمايرتان را مخاطب دوم شخص به کار بريد.
ننويسيد: "دوستان عزيز!‌ سال خوبي هم‌راه با خانواده‌ي محترم‌تان داشته باشيد."
بنويسيد: "نازنين‌ام! سال خيلي خوبي داشته باشي. خانواده‌ات هم سلامت باشن، به همه‌شون سلام برسون، خودت مي‌دوني که، کار سختيه ولي ...!"


● انواع مختلف سوء تفاهم!!! چي بگم والله؟ وقتي "شب به خير، خوب بخوابي!" به "يعني برم گم شم؟" تعبير مي‌شه آدم چي مي‌تونه بگه؟
(نه!‌ اصلا ربطي به اين اعترافات نداره. اعترافات به خوبي و خوشي تمام شد!‌ فکر نکنيد اعتراف کردند،‌ اعتراف کردند و ... و ... تا آخر سر دعواي‌شان شد! عمرا!)


● چهارم دبيرستان!
چهارم دبستان!
مهد کودک!

حالا بايد ديد کي جواب مي‌ده ...


● واقعا داره هيجان‌انگيز مي‌شه ...


● اعترافات شب آخر سال ... ساعت 2:50 بامداد!


● آي آدم‌هاي نامعمول دنيا!
جمع شويد! جمع شويد!


● با اين‌که زياد به نفع‌ام تمام نمي‌شود، اما بايد اعتراف کنم که ايده‌آليسم غالب در دخترها اذيت‌ام مي‌کند. بدي‌اش اين است که همين ايده‌آليسم در نهايت آن‌قدر سرکوفته مي‌شود که هيچ چيزي جز چرک رخت از آن باقي نخواهد ماند در حالي که اگر کمي واقع‌بينانه‌تر بودند مسلما به نتايج به‌تري مي‌رسيدند. دخترهاي جهان! کمي چشم‌هاي‌تان را باز کنيد!
(البته وقتي در اين‌جا مي‌گويم ايده‌آليسم منظورم مفهوم زباني‌ي عام آن است و نه تعريف دقيق‌ترش.)


........................................................................................

Wednesday, March 19, 2003

دشوار است این‌که چیزی را بدانی و طوري عمل کني که انگار نمي‌داني‌. (ويتگنشتاين،‌ فرهنگ و ارزش)


● مي‌دونيد آشغال يعني چي؟! کارت اينترنت ايزايران!


........................................................................................

Tuesday, March 18, 2003

دفاع از گرگ‌ها
آيا کرکس بايد گل فراموشم مکن
نوش جان کند؟
از شغال چه انتظاري داريد؟
که براي‌تان پوست بيندازد؟
از گرگ چه توقعي داريد؟
که دندان‌هاي‌اش را خودش بکشد؟
آخر از چه چيز دولت‌مردان و پاپ‌ها
خوش‌تان نمي‌آيد؟
آخر چرا، چرا اين‌گونه ابلهانه
به صفحه‌ي تلويزيون خيره شده‌ايد؟
...
آه بره‌هاي خام! شما بيش‌تر به کلاغ‌ها مي‌مانيد
که هر يک چشم‌انداز ديگري را سد مي‌کند.
آري برادري
تنها بين گرگ‌ها وجود دارد:
آن‌ها دست‌کم با هم راه مي‌روند.
اما شما که ناپختگان را به خشونت مي‌خوانيد،
به بستر کاهلي رويد و دروغ بگوييد!
نه! شما جهان را تغيير نخواهيد داد.

(هانس ماگنوس انتسنزبرگر)


نگذار بگويم از ISPها بر من چه گذشت ... (و هنوز هم داره مي‌گذره)


● نسبت مفيد بودن اطلاعات مفيد اين دوران به غيرمفيد‌هاي‌اش حتي از نسبت نامه‌هاي مفيد صندوق HotMail من به Junkهاي‌اش هم بدترست: 3 به 104!
(و اين گزاره بدون توجه به نسبت دقيق‌اش در مورد اينترنت، روزنامه‌ها، مجلات، کانال‌هاي تلويزيوني و راديويي و ... هم صادق است.)


........................................................................................

Friday, March 14, 2003

آلبرت آينشتاين عزيز! مراد کودکي‌هاي‌ام! تولدت مبارک!


"دين،‌ آه موجودات تحت ستم است، عاطفه‌اي در اين دنياي بي‌عاطفه و روح وضعيت‌هاي بدون روح. دين افيون توده‌هاست." (مارکس و انگلس)

فکر کنم يکي از اشتباه‌هاي متداول آدم‌هاي اطراف‌ام اين باشد که از اين جمله تنها "دين افيون توده‌هاست"اش را نقل مي‌کنند بدون بخش پيشين‌اش! اين دو گزاره با هم خيلي فرق دارد. اين چنين نقل قولي شبيه به حذف متن‌ايست که بخش مهمي از مفهوم نشانه را در بردارد. "دين افيون توده‌هاست" به تنهايي و با اين شرايط اجتماعي، تنها مفهومي نکبت‌بار، منفي و زشت دارد اما کل گزاره نه جاي‌گاهي متعالي، اما لاقل ويژه (گرچه يک مدت بايد مواظب خرج کردن چنين کلمه‌اي باشم) به آن مي‌دهد که تعيين بد و خوب بودن‌اش کاملا نياز به يک ملاک ديگر (يک جور فلسفه‌ي زندگي) دارد.


● نمي‌دونم چرا اين‌طوريه ولي حس مي‌کنم باز هم حجم ابتذال و جهالت دنيا داره زياد مي‌شه. و باز هم نمي‌دونم اين ربطي داره به گرم شدن هوا يا اين‌که توي زمستون‌ها من زياد به چنين چيزهايي توجه نمي‌کم. به هر حال بايد بگم که حمق اجتماعي ملت بعضي وقت‌ها آن‌قدر زياد مي‌شه که دوست دارم به‌شون مشکل‌شون رو نشون بدم. يک نگاهي به وبلاگ‌ها بندازيد، بعضي وقت‌ها بدجوري بوي جهالت مي‌ده!
عزيز من! خواهر من،‌ برادر من، بزرگ من! يکي از شرط‌هاي درست رفتار کردن به همه طرفه نگاه کردن برمي‌گرده و نه مخالف يک رفتار غلط رفتار کردن! حالا من کي گفتم ...
(درست هم معناي مشخصي نداره ... اما بعضي وقت‌ها مشکلي ايجاد نمي‌کنه: وقتي ما يک متا-مفهوم داشته باشيم براي سيستم اخلاقي‌مون،‌ اون مي‌تونه طيف خيلي بزرگي از اخلاق‌ها رو شامل بشه بدون لزوم وجود تفاهم يک‌سان بين معتقدان‌اش. يعني چي؟ مثال بزنم: وقتي تو به نسبيت اخلاق اعتقاد داري، اين يک متا-اخلاقه! اگر مي‌گي فلاني خره چون خيلي صلب و جزمي فکر مي‌کنه، و بعد باهاش مخالفت مي‌کني و "عقيده‌ي مخالف‌اش رو بيان مي‌کني" (اين‌اش مهمه - شرط لازم) و روي آن عقيده پافشاري مي‌کني (و اين مهم‌تره - به علاوه قبلي، مي‌شه شرط کافي)،‌ متا-اخلاق‌ات رو زير پا گذاشتي و ديگه ادعاي نسبيت اخلاق به‌ات نمي‌آد. اوه!‌ چقدر حرف دارم بزنم ... دارم مي‌ترکم ... !)


● هاها! کلي کيف کردم!
نامه‌ي Elmer H. Griggs به خانم Jerusha A و جوابيه‌ي او مطلقا فوق‌العاده بود!
اما نفهميدم بعدش چرا اين‌طوري شد ...
با اين همه گفتم که، Mr.Smith‌ اين‌طوري مي‌خوان باشه، مهم نيست که دقيقا چند سالته!
(به من چه! خط آخر رو من نگفتم ...!)


● شوخي شوخي داريم بزرگ مي‌شيما!


........................................................................................

Thursday, March 13, 2003

● لابد اين هم يک Dejavuه که همه‌ي موارد پديد آورنده‌ي نوستالژياي آدم در يک شب با هم بايد online بشن؟


● وقتي دفتر خاطرات‌ات‌ام رو مي‌خونم، انگار دارم پيش‌بيني‌هاي نوستراداموس رو مي‌خونم! شايد يک مقدار زود باشه براي انتشارشون، اما اگر ببينيد کاملا متوجه مي‌شيد. بعضي وقت‌ها هوس مي‌کنم بدم بعضي‌ها دفترم رو بخونن تا کيف کنن، اما مي‌ترسم يک‌هو خوش‌حال نشن و دق کنن!


● يکمي مي‌ترسم ...
نکنه اشتباه کنم،
نکنه تو رو الکي درگير کنم؟
نکنه خودم رو الکي درگير کنم؟


● از جهالت،
راديکاليسم (در هر جهتي که مي‌خواهد باشد)،
يک‌سونگري،
تک بعدي ديدن،
تغييرات شديد،
عدم سازگاري‌ي آدم‌ها با خودشان،
و ... و ... و ... خوش‌ام نمي‌آيد!

به عقل،
منطق،
تدبير،
جامع‌الاطراف بودن،
پيوستگي،
سازگاري‌ي محلي آدم‌ها با خودشان،
چند بعدي بودن،
آگاهي،
و ... و ... و ... معتقدم!


● اين بارون هم يک چيزيش مي‌شه امشب ... چه تند مي‌آد و مي‌ره! شده غيرخطي‌ي غيرخطي! خوش‌ام مي‌آد وقتي مي‌گن ديناميک آب و هوا آشوبيه، واقعا هم رفتار آشوبي از خودش نشون مي‌ده.


پروژه‌ي گوتنبرگ: پروژه‌ي گوتنبرگ براي اينترنت‌بازهاي قديمي ناآشنا نيست. هدف ساده و سرراست است: در اختيار قرار دادن کتاب‌هاي مهم تاريخ بشريت به صورت online و مجاني! تا به حال در اين پروژه حدود 6000 جلد کتاب به صورت الکترونيکي در آمده‌اند و به راحتي از اين سايت قابل دست‌رسي هستند. به دليل وجود قانون کپي‌رايت، کتاب‌ها اکثرا قديمي هستند و شامل آثار کلاسيک ادبيات مي‌شوند و البته کتاب‌هاي فلسفه و ...! خلاصه اين‌که پيدا کردن کتابي از ميلان کوندرا، گونترگراس و يا ونه‌گات ممکن نيست اما در عوض پيدا کردن کتاب‌هايي از تواين، ديکنز، پو، ارسطو، دکارت و ... بسيار ساده‌ است. کتاب بابالنگ‌دراز را که چند روز پيش تمام شد از همان‌جا گرفته بودم.


........................................................................................

Wednesday, March 12, 2003

● فراموش نکنيد که اگر مي‌خواهيد به سيستمي برسيد که کارکرد مناسبي داشته باشد لازم نيست هر کدام از اجزاي‌اش به‌ترين باشند. و (تقريبا) برعکس، دليلي ندارد اگر اجزاي سيستم بهينه باشند،‌ کل سيستم نيز چنان رفتاري داشته باشد.


● خوبي‌ي قبلي‌ها اين است: ابرتاويل‌پذيري‌ي متن!


● یا شاید هم به‌تر باشد اين‌طوري مطرح شود: "هي! تو دقيقا چي هستي؟"


........................................................................................

Tuesday, March 11, 2003

● آخرین باران‌ام نباشد ...


........................................................................................

Monday, March 10, 2003

بابالنگ‌دراز تمام شد!


● اين راه‌نماي مقابله با زلزله که توسط کتاب‌دار نوشته شده است به نظر مفيد مي‌آيد. همين الان بخوانيدش تا بدانيد در هنگام زلزله چه بايد بکنيد. گفتم همين الان!


● من اصلا از اين وضعيت خوش‌ام نمي‌آد!! دي‌شب تهران زلزله اومده!


........................................................................................

Sunday, March 09, 2003

● ولي حالا بماند که هيچ دليل عقلي‌اي براي اين‌که مي‌بايست تساوي‌ي حقوقي بين زن و مرد وجود داشته باشد،‌ نمي‌شناسم. فعلا جزو اصول اوليه‌ام مي‌گيرم با اين‌که خيلي بعيدست آن‌چنان بنيادين باشد. احتمالا بايد بشود درستي يا نادرستي‌اش (به‌تر بگويم،‌کيفيت‌اش) را ثابت‌ کرد.
(هممم ... فرض وجود متن‌ (context) زنانه/مردانه در يک سري از دنياهاي مفهومي بسيار زشت است. براي همين ترجيح مي‌دهم خيلي وارد چنين حوزه‌هايي نشوم. اما تجربه ثابت کرده است که چنين تفاوت متني‌اي وجود دارد و تاثيرگذار هم هست. در شناسايي (الگوهاي‌) متن‌مان اگر در نظرش نگيريم، ممکن است دچار مشکل بقا شويم يا کم کم دچار مشکل رواني.)


● دي‌روز روز جهاني‌ي زن بود و تنور دفاع از حقوق زنان حسابي داغ!
خب ... خيلي خوب است! اما مشکل مطابق معمول همان چيزي‌ست که خيلي وقت‌ها در جوامع انساني ديده مي‌شود. چه چيزهايي؟
1-بازپس‌گيري حقوق زنان به مبارزه با مردان تعبير مي‌شود.
2-روش‌هاي مبارزه، روش‌هايي در ظاهر راديکال ولي در باطن خنثي‌ و حتي مضرست.
3-هدف، زن است و نه انسان! اين در به‌ترين حالت به تغيير قدرت مي‌انجامد.
4-مبارزه تنها براي تساوي‌ي حقوقي‌ست و نه چيزي بيش‌تر. و اين کم است!
(5-اين مورد ويژگي‌ي عام‌ايست: وقتي به مبارزه فکر مي‌کنيم،‌ فقط فکر مي‌کنيم که به مبارزه فکر مي‌کنيم(×)، حرف‌اش را مي‌زنيم،‌ ارجاع‌اش مي‌دهيم به تشکل‌هاي مرکزي‌شده‌اي که بايد با رهبري‌ قوي‌ و منسجم و فلان و بي‌ساري باشد که هيچ وقت هم وجود نداشته است. انگار در اين مملکت هميشه بايد کسي باشد که نابخردي‌ي خودمان را به نامسووليتي‌ي او ارجاع دهيم: يا زيردست يا زبردست. بابا! دوران مرکزگرايي گذشت! همه‌چيز توزيع شده بايد باشد، کمونيسم تمام شد،‌ سلسله مراتب پيچيده‌ي سازماني ديگر وجود ندارد. سيستم‌هاي‌مان پيچيده‌تر از آن‌اند که بخواهيم آن‌گونه اداره‌اش کنيم.)
[×: اين ساختار گرامري-مفهومي،‌ کشف اخير من است که البته از فيلم "در ستايش عشق" گودار الهام گرفته‌ام.]


........................................................................................

Saturday, March 08, 2003

● به نظرم يکي از مهم‌ترين مسايلي که اين روزها بايد به آن توجه کنيم معيارهاي subjective و observer-based است. نمي‌گويم دنياي معيارهاي objective تمام شده اما به هر حال به اندازه‌ي کافي پيش رفته‌اند و به سختي مقياس‌پذيرند.


● تصحيح مي‌کنم: از نشدن‌ها بيش‌تر مي‌ترسم نسبت به نبودن‌ها! شايد مساله به اميد برگردد.


........................................................................................

Friday, March 07, 2003

● من از نشدن‌ها مي‌ترسم و نه از نبودن‌ها.


● به طور جالب‌ناکي احساس شباهت با DLL‌ مي‌کنم!


● يک نامه را به اشتباه به جاي اين‌که به يک نفر بفرستم، به حدود سي، چهل نفر فرستادم! نتايج‌اش به تدريج داره مشخص مي‌شه ... فعلا 4 نفر واکنش نشون دادن! خوش‌بختانه نامه رو به دوست پسرم نوشته بودم که مشکل چنداني باهاش ندارم: فقط اميدوارم بقيه‌ي دوست پسرهام ناراحت نشن!


انسان چيست؟ واقعا عجيب است. پاسخ به اين خيلي چيزها لازم دارد: حل مساله‌ي حقيقت/واقعيت/طبيعت، درک آگاهي، حل مساله‌ي مادي/غيرمادي بودن سيستم و مشخص کردن اين‌که آيا دنياي‌مان هدف‌مند بايد باشد يا نه؟ اين‌ها را از کجا مي‌شود فهميد؟ من از کجا شروع مي‌شوم؟ اگر (خود)آگاهي‌ي من يک observerي باشد که سيستم پيچيده‌تري به نام مغزم را مشاهده مي‌کند (و مدلي از آن مي‌سازد،‌ مدلي زباني،‌ قابل بيان) و مغزم نيز دقيقا چنين وضعي نسبت به سيستم پيچيده‌تر جهان داشته باشد،‌ آن‌وقت ارزش اين وسط در چه چيزي‌ست؟ يک سيستم ... يک ديناميک ... همين! همين!
حالا هي برو غصه بخور، دچار نوستالژي بشو،‌ ياد دوست دختر قديمي‌ات بيافت و از فلان رفتار آدم‌ها ناراحت بشو و فلان کار را انجام بده يا نده ... که چي؟ واقعا که چي؟ مي‌فهمي؟ اين يک "که چه؟"ي خيلي بزرگ است! آخه چرا؟


● اين‌جاست که اتصالي کرده و آپ-ديت‌ نمي‌شه،
يا اين شماييد که اتصالي کرديد و نمي‌تونيد بخونيد؟


........................................................................................

Thursday, March 06, 2003

پروژه‌‌ي قشنگ من آروم خوابيده
تو رخت‌خواب گل‌گلي‌ش چه ناز خوابيده
پروژه‌ي من
چشماتو باز کن
وقتي که صبح شد
اون وقت نگاه کن
پروژه‌ي قشنگ من آروم خوابيده ...
[بايد اين يکي دو سطر آخر رو جيغ کشيد حتما!]


........................................................................................

Tuesday, March 04, 2003

● کنکوري‌ها موفق باشند!
نه، براي برقراري واريانس مطلوب، به‌ترست بگويم که فقط دوست‌هاي من کنکورشان خوب بشود! آرزو، آرزو!


● آه ... زندگي چقدر سخت شده است، چقدر پپداکردن اپتيمال کنترل و سيب‌زميني (توام يا با هم) مشکل شده است،
آه خروس‌هاي سحرهاي نيمه‌تاريک محله‌ي جواني‌ام،‌ آه نوستالژي‌ي نم کشيده‌ام،
آي سيب‌زميني‌هاي پيشين‌ام،
آه زندگي! زندگي ...
و ديگر [چس] ناله‌هاي لازم و ناکافي ...

نه! اصلا هم اين خبرها نيست ... واقعيت‌اش اين است که کاملا بستگي دارد در چه شرايطي باشي، بعضي وقت‌ها موارد بالا کاملا صادق‌اند (و مهم) و لازم است بگويي‌شان و بعضي مواقع ديگر کاملا بي‌معنايند براي‌ات.


........................................................................................

Sunday, March 02, 2003

هستي-نيستي،
بودن-نبودن،
؟!



........................................................................................